♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ حتما پیش امده که تو زندگی برا خودت اسطوره داشته باشی یکی که بشه بهش تکیه کرد یکی که وقتی زمین خوردی بلندت کنه یکی که دوست داری اخلاق و منش ات همانند او باشد یکی که بشینه به حرف دلت گوش کنه و بگه غمت نباشه من هستم یکی همانند علی ع برای حسین و حسن و عباس که مثل شیر خدا شیر زاده شدند بابای خوبی هایمان روزتان مبارک
*0*0*0*0*0*0*0* گوشیو بیشتر چسبوندم به گوشم انگار اینجوری بهم نزدیکتر میشد صداش میدونی چند وقته برام شعر نگفتی؟! شعر نخوندی؟ چشم گشاد کردم براش پشت گوشی؛ انگار که میبینه
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * پدرم ارغوان و مامان رو راضی کرد برن تو خودشم اومد کنار من نشست، مدتی سکوت کرد، نفس عمیقی کشید و گفت معنی این کارت چیه؟ حرفش نه از روی عصبانیت بود نه کنایه؟ آرامش توی صورتش موج میزد انگار فقط میخواست بدونه که چرا من این کارا رو کردم، ازش خجالت می کشیدم، روم نمیشد جوابشو بدم، دستشو روی زانوم گذاشت نمیخوای به بابات بگی چی تو رو به هم ریخته؟ اگه تو هم نگی من حالتو میفهمم، بزار یه چیزی بهت بگم که تا حالا به هیچکی نگفتم، سالهاست که روی قلبم سنگینی میکنه، دلم میخواد تو اولین و آخرین کسی باشی که این راز رو بهش بگم تو محلمون یه دختری بود، بچه که بودیم تو کوچه ها زیاد میومد بازی سر و وضع درست و حسابی نداشت همش خاک و خولی بود دست و پنجه های کثیف، موهای به هم ریخته لبخندی روی لبش نشست ولی خوشکل بود، خیلی زیاد، بچه ها به خاطر قیافه ی شلخته اش مسخرش میکردن، خودم از همه بدتر همیشه جوری اذیتش میکردم که اشکش در بیاد، گذشت، بعد از چند وقت دیگه اصلا کوچه نمیومد حضورش به حدی کمرنگ شده بود که همه فراموشش کرده بودن، به سن تو که شدم، یکی بودم لنگه خودت بلکم بدتر، شر، شیطون، یکی از تفریحاتم این بود که با دوستام چادر زنها رو از پشت میکشیدیم و فرار میکردیم، حالا این بین یکی لنگه کفش میخورد یکی فحش، یکی هم قِسر در میرفت، نوبت من شد، قبلش انقدر خندیده بودم که سرخوش سرخوش بودم، وقتی یه نفر اومد و چادرشو کشیدم برگشت و با سیلی زد تو صورتم، ولی من نه درد احساس میکردم نه داد و فریاد دوستام فقط اون صورت قشنگ رو میدیدم از همون لحظه شناختمش اونم منو شناخت، زمین تا آسمون با اون بچه هپلی فرق داشت تمیز، با کمالات، محکم و مغرور، هیچ وقت فکر نمی کردم دلو دینم رو به کسی ببازم که یه روز مسخره اش میکردم و بهش می خندیدم از اون روز به بعد دور اون کارهای زشت رو خط کشیدم، دلم پر میزد که اون دخترو ببینم، میمردم براش، انقدر دوستش داشتم که هر وقت میدیدمش تپش قلب میگرفتم اما جرات نداشتم رو در رو بهش بگم، شبها با فکرش میخوابیدم و روزها به امید دیدنش بیدار میشدم، بعد از کلی جدال و کشمکش با خودم تصمیم گرفتم که حرف دلمو بهش بزنم، دل تو دلم نبود حسابی به خودم رسیده بودم براش گل خریده بودم، تو خیابون دیدمش با کلی مِنُ مِن حرفمو بهش زدم، چشماش مثل شیری بود که میخواست طعمشو بدره ولی قبل از اینکه حرفی بزنه برادراش منو دیدن چنان کتکی بهم زدن که جاش تا مدتها درد میکرد سکوت کرد انگار که رفته بود به گذشته چشمش به شلنگ گوشه حیاط بود نفسی کشید و ادامه داد دو ماه بعد هم شوهرش دادن به یه دکتر باورم نمیشد پدرم همچین چیزی رو تجربه کرده باشه دلم براش میسوخت برای خودم هم میسوخت، مردم با خیال راحت با هرکی که دوست داشتن ازدواج میکردن، نوبت ما که میشد دل آسمون میتپید، غمگین و با کنجکاوی پرسیدم
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بعد از چندبار شماره اش را گرفتن بالاخره بجای "مشترک مورد نظر در حال حاضر در دسترس نمی باشد" بوق های مقطع محیط درون گوشم را پر کرد دقیقا نمی دانم روی کدام بوق بود که تلفن را برداشت و با صدایی غرق در کلافگی گفت: جان،با صدای بلند حرف بزن،مسجدم اینجا خیلی شلوغه صدایم را صاف کردم و گفتم:یه سوال داشتم که میخواستم از تو بپرسم گفت:بپرس ببینم چیه سوالت انگشت اشاره ام را روی چارچوب چوبی آشپزخانه کشیدم و خاک روی انگشتم را فوت کردم و گفتم: دعا بودن سخته؟ سوالم را که شنید گفت: یه لحظه صبر کن و بعد چندبار معذرت خواهی کرد تا به مکان خلوت تری برود ، و بعد از وقفه ای طولانی گفت: دوباره بگو سوالم را تکرار کردم بر خلاف آنچه انتظار داشتم انگار آنقدر هم سوالم برایش عجیب نبود گفت:فکر کنم منظورت اینه که دعای کسی بودن سخته؟اگه منظورت اینه که باید بگم هم آره هم نه،همه چیز پای دوست داشتنه پرسیدم:یعنی میدونی دعا باید جلو تقدیر و سرنوشت بمونه؟ نذاره که همه چیز رو به هم بریزن؟ دیگر هم منتظر نماندم که حرفی بزند،یک بند ادامه دادم: امشب که نماز خوندم یهو دلم گرفت،بغل دستیم یه آقایی بود زد رد شونم گفت حرفتو بگو امشب خیلی شب مهمیه،تقدیرو عوض میکنه زنگ زدم بگم
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بحثمان كه ميشد حرفهاى دلمان را به زبانِ آهنگ براى يكديگر ميفرستاديم من با ترانه هاى انتخابى ام تصدقش ميرفتم و او تا ميتوانست ناز ميكرد آنقدر اين بازىِ شيرين ادامه داشت تا مجبور ميشدم برايش بنويسم
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * وقتي يكي براتون يه دونه آهنگ ميفرسته،با دقت گوش كنين،خيلي وقتا حرفاي دلش تو اون آهنگه
oOoOoOoOoOoO وقـتـی ادم نـتـونـه احـسـاسـشـو بـگـه سـکـوت مـیـکـنـه حـرف نـمـیـزنـه...فـقـط نـیـگـاه مـیـکـنـه تـاشـایـد یـکـی حـرفـه دلـشـو بـزنـه ایـن هـمــون وقـتـایـیه کـه ادم چـوبـه دلـشـو خـورده مـیـتـرسـه دوبـاره بـهـش اعـتـمـاد کـنـه سـخـتـه دلــت بـخـاد امـا خـودت نـخـوای سـخـتـه دلـت بـخـاد امـا مـنـطـقـت اجـازه نــده ایـن روزا خـیـلی شـبـیـه سـکـوت مـبـهمـیــم سـکـوتـی از جـنـس یـه بـغـض یـه بـغـضـه قـدیـمـی یـه بـغـضـه کـهـنـه کـه اگـه سـر بـاز کـنـه یـه دنـیـا رو بـهـم مـیـریــزه درد ادمـا رو نـمـیـشـه دیــد... نـه ایـنـکـه نـشـه هـا نــه... رو نـمـیـکـنـن وقـتـی درد داشـتـه بـاشـی بـه یـه چـیـزی رو مـیـاری بـعضـی بـه نـوشـتن بـعـضـی هـا به کـار بـعـضـی خـونـدن بـعـضـی هـام به سـکــوت یـه سـکوت از جـنـس یـه بـغـض oOoOoOoOoOoO
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم